شعرعاشقانه


عشق آتشین

دل می گیرد و میمیرد و هیچ کس سراغی ز آن نمی گیرد.
ادعای خدا پرستیمان دنیا راسیاه کرده ولی یاد نداریم چرا خلق شدیم.

غرورمان را بیش از ایمان باور داریم.
حتی بیش از عشق

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای

کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و

گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می

بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند

 

هوس کوچ به سرم زده.
شاید هم هجرت.

نمی دانم.
ز این بی دلی ها خسته شدم.
دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان.
دیوانگی هم عالمی دارد

آرزویم این است

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:12 توسط محیاوساغر| |


Power By: LoxBlog.Com